یادداشتهایی برای تو

ساخت وبلاگ

آخرین باری که عاشقانه نوشتم یادم نیست آخرین باری که از آغوش گقتم، از ذوقِ داشتنت ،از آرامش ِبودنت، حتی از خیالت... یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 9 تاريخ : شنبه 15 ارديبهشت 1403 ساعت: 12:41

ببین هر مدلی میخوای باهام تا کنی تا کن میخوای بیا میخوای برو میخوای بمون میخوای نمون خواستی بخند خواستی نخند خواستی قهر باش خواستی آشتی کن ببین هر کاری که دلت میخواد بکنی بکن فقط یه چیزی این قدر ازم دور نشو که از داشتنت ناامید بشم"

+ نوشته شده در سه شنبه ۱۴ فروردین ۱۴۰۳ ساعت 2 توسط صبور  | 

یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 13 تاريخ : شنبه 25 فروردين 1403 ساعت: 8:26

سلام. ساعت ۳ صبح است و چند ساعت مانده به پایان سال و شروع سال جدید. سال ۱۴۰۳ و من این گوشه دنیا روی مبل، جلو تلویزیون روشن نشسته ام و به تو فکر میکنم. به ۱۲ سال پیش. نمی‌دانم شاید هم ۱۱ سال یا ۱۳ سال. من هیچ وقت تاریخ ها را خوب یادم نمی ماند. برعکس تو. به تو فکر میکنم. به آن میز وسط اتاق. اتاقی در گوشه طبقه یازدهم آن مجتمع سر بلوار. به خودم فکر میکنم. به اینکه چه شد که بعد از آن همه سال سابقه کار استعفا داده بودم و از این همه دنیا آمده بودم نشسته بودم پشت میزِ آن گوشه دیگر همان اتاق طبقه یازدهم سر بلوار.هر چه به مغزم فشار می آورم اصلا یادم نمی آید سر صحبتم با آن دخترک چادریِ ظریف از کجا شروع شد. باز هم برعکس تو. که همیشه جزئیات حرفها را یادت می ماند. اما مطمئنم چشمانش و لبخندش شروع کننده داستان بوده اند. من همیشه آدمها را از روی چشمانشان می شناسم و بعد لبخندشان. و تو چشمانت آغاز ماجرا بوده است بی شک. از آن همه صحبت هایی که آنجا بین ما شده هیچ یاد ندارم جز همان ها که تو برایم یادآوری کردی. آنروزها به خیالم درگیر تو نشده بودم. اصلاً شاید فکر نمیکردم به اینکه تو ادامه ای داشته باشی در من. اما میدانی بزرگترین ناشناخته آدم ها همین ته دل و ته ذهن آدمی است. آدمی حتی خودش هم نمی داند ته دلش ته ذهنش چه خبر است. چند ساعت مانده به سال تحویل و من نشسته ام روبروی تلویزیون روشن که صدایش آنقدر کم است که هیچ چیز نمی شنوم.همه خوابند و من دارم به تو فکر میکنم. من در یک نگاه عاشق تو نشدم. حتی در یک هفته هم نه. در یک ماه هم نه. اصلا من درگیر عاشقی نشده بودم. اما ته دلم ته ذهنم خودش داشت آرام آرام، کاشی به کاشی، ترمه به ترمه، نقش جهانی از تو می ساخت. حتی آن روز که پیگیر آمدنت بودم که بیایی همکا یادداشتهایی برای تو...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 13 تاريخ : شنبه 25 فروردين 1403 ساعت: 8:26

قرار بود سر به زیر باشیمسربه زیر و نجیب و سربه راهاما عزیزکم قبول کن سخت استسخت است برای منی که سالهاست با رویات نشست و برخاست کرده‌امسخت است برای منی که سالهاست آرزوت را به آغوش کشیده امکه حالااز من درباره‌ی تو بپرسنداز من درباره‌ی تو و رنگ چشمهاتشرمنده مهربان من، بگو چه بگویم؟بگویم نمیدانم...؟ + نوشته شده در دوشنبه ۳۰ بهمن ۱۴۰۲ ساعت 2 توسط صبور  |  یادداشتهایی برای تو...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 27 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 0:07

عارضم خدمت شازده؛که عهد آن قزاق جوان، تریاک را که بین خلق‌الله، تُقس می‌کردند،دوباره سوخته‌اش را با قیمت بیشتر، از خودشان پس می‌گرفتند.بعضی اقلام، سوخته‌اش گران‌تر است.قدر دل ما را بدان...*****خدمت بانو عارضم؛البت که دل سوخته شده را به جان ناقابل خویش خریداریم که بهای این جان ناقابل هم ارزش آن دل عزیز نخواهد بود و شایسته این مُقام نیست.اما به جسارت خدمت بانو عارضم؛زنهار که خناسان گاهی چنان به ظاهر به هزار زبان بازی و ملعبه در پی خرید دل سوخته آدمی پای بر جلو می نهند که بیچاره دل سوخته را به هزار بلای بی دوای دیگر مبتلا کنند.پس به جان عزیزش قسم می‌دهیم که دل گرانبهای خویش هرچند گران به هر بی سر و پایی نفروشند و به این غلام حقیر هر چند که بساط و مال و منال و مقام و ارزشی در دست ندارد دل به امانت گذارند که غلام مگر از جان رفته باشد که دل بانو را رها کند. شاید روزی این حقیر نیز به آن رتبه که بانو نظر دارد رسید و دل امانت گرفته را بهای روزش خرید.زیاده حرفی نیست فقط به اختصار گویم که چنان حکایت می کنند:"دولت انگليس براي معتاد نمودن مردم و گسترش اعتياد در ايران، اعلام كرد كه سوخته‌ي ترياك را با قيمت مناسب از افرادي كه از اين ماده استفاده مي‌كنند مي‌خرد. بدين ترتيب عده‌ي بيشماري از افراد اين مملكت به منظور كسب درآمد، ترياك را كه به مقدار فراوان و به قيمت ارزان در دسترس بود مي‌خريدند و پس از كشيدن، سوخته آن را به قيمت چند برابر مي‌فروختند. به طوري كه اين شيوه جزء مشاغل روزانه بعضي افراد شده بود. اما زماني كه متوجه شدند،‌ عده‌ي زيادي گرفتار اعتياد شده‌اند" + نوشته شده در پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲ ساعت 11 توسط for you  |  یادداشتهایی برای تو...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 33 تاريخ : يکشنبه 20 اسفند 1402 ساعت: 0:07

اينجا كاملاً شخصي مينويسیم به دور از همه قالبهاي اجتماعي شغلي تحصيلي سياسي و خانوادگيمان...
برای تو میتواند برای هر که باشد. هرکس که برای ما تویی بوده‌ هست یا خواهد بود.بسته به زمان مکان و حالمان شاید...

یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 33 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 ساعت: 16:46

اينجا كاملاً شخصي مينويسیم به دور از همه قالبهاي اجتماعي شغلي تحصيلي سياسي و خانوادگيمان...
برای تو میتواند برای هر که باشد. هرکس که برای ما تویی بوده‌ هست یا خواهد بود.بسته به زمان مکان و حالمان شاید...

یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 29 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 ساعت: 16:46

نوشته بود: نوشته‌های بلند دردها را بهتر توصیف میکنند

نوشتم: حتی رمق بلند نوشتن ندارم، من با یک جمله از عرش به فرش میکشمت:

دوست دارمت ولی ندارمت...

+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۵ بهمن ۱۴۰۲ ساعت 16 توسط صبور  | 

یادداشتهایی برای تو...
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 50 تاريخ : شنبه 28 بهمن 1402 ساعت: 16:46

یکی از سختیهام در موقعیت جدیدم این هست که در شرایط متعدد مجبورم دروغ بگم ...شاید بشه گفت این دروغ ها مصلحتی ‌اند و از نظر فقهی حرجی بهش نیست ولی برای منی که حتی خیال دروغ هم آزاردهنده بود هضم جمله دروغ سخته...معذبم خیلی ‌...پ‌ن: به قول سیما : یه کم زیرک باش پ‌ن۲: همه توهم توطئه دارند من توهم کنترل، حتی اون خانمی که مثلا راننده اسنپ بود و امروز برام نگه داشت که بپرسه من خانم فتوحی هستم یا نه...پ‌ن۳: حس میکنم تنها حریم خصوصی که داشتم همین جا بود که دیگه ندارم پ‌ن۴: مرام داشته باشید به روی خودتون نیارید میدونید اینجام هست پ‌ن ۵: عالم الغیب کی بودی تو؟ پ‌ن۶: کنترل‌گر سلام ...پ‌ن۷: رسما دیوونه شدم + نوشته شده در پنجشنبه ۷ دی ۱۴۰۲ ساعت 14 توسط صبور  |  یادداشتهایی برای تو...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 10 دی 1402 ساعت: 17:31

قهر نیستیم ولی از هم دلخوریم، اون قدر دلخور که توی صورت همدیگه نگاه نمی‌کنیم، تو طول روز خیلی با هم حرف نمیزنیم ، تخت هامون رو از هم جدا نکردیم ولی این قدر این دلخوری ریشه زده که نمیتونم بهت بگم حالا بغلم کن بوسم کن یادم بره همه چیز، حتی بغل و بوس هم نمیخوام، من این سر تخت خوابیدم تو اون سر تخت ، نصفه شب دستت رو باز میکنم میخزم تو بغلت ، سرم روی بازوته، میدونم بیداری و خودت رو به خواب زدی ، دلم نمیخواد بوست کنم نمیخوام سفت بچسبم بهت فقط میخوام بهت گرا بدم میتونی با یه جمله دلم رو به دست بیاری اما...صدای اذان گوشیت میاد، بیدار شدی و میدونی که بیدارم ، بیدارم و دارم خودم رو به خواب میزنم آروم دستت رو از زیر سرم میکشی و میری وضو بگیری ...صدای نمازخوندنت بلنده.قبلا بهت گفته بودم اگر در حالت احتضار هم باشم با صدای نماز صبح خوندنت زنده میشم ، دقیقا نمیدونم میخوای اعلام آتش بس کنی یا میخوای به این بهونه بیدارم کنی برای نماز...حوله ام رو دورم پیچیدم آمدم بیرون، دلخور شدم که چرا برام صبر نکردی از حمام بیام بیرون با هم صبحانه بخوریم ، به روت نمیارم، با هم حرف نمیزنیم از هم دلخوریم ولی قهر هم نیستیم ، اخم و تخم کرده رفتم رو مبل، سرم رو کردم توی گوشی ...بیا این رو بخور.این چیه؟ شیر و خرما . نمیخوام. از حموم آمدی بیرون خیارو گوجه به دردت نمیخورد. بیا شیر و خرما بخور .موهات رو هم سشوار کن ...دارم آخرین جرعه شیر داغم رو مبخورم و به این فکر میکنم این لیوان شیر خلاصه همه دوستت دارم هاست که بلد نیستی به زبون بیاری لیوان رو بهت میدم و میگم دستت درد نکنه منم دوستت دارم چشمات میخنده...با هم قهر نیستیم، دلخور هم نیستیم... + نوشته شده در جمعه ۱ دی ۱۴۰۲ ساعت 12 توسط صبور   یادداشتهایی برای تو...ادامه مطلب
ما را در سایت یادداشتهایی برای تو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : d4uyoua بازدید : 20 تاريخ : شنبه 2 دی 1402 ساعت: 14:08